سیدمحمد عطائی| شهرآرانیوز؛ تا همین چندسال پیش زینتبخش پنجره خانههایمان بود. ردیف چوبهای گرد و باریک که به هم بافته شده بودند و از طریق آن دمای خانهمان متعادلتر بود. نور هم مهار میشد و نه آفتاب تندی روی فرش میریخت، نه در زمستان گرمای اتاق از پنجره هدر میرفت. حشرات هم با وجود آن مجال ورود به خانه را نداشتند. ما به آن نیهای باریک حصیر «لوخ» میگفتیم و در مواقعی که حصیر خراب میشد هم همان لوخها میشدند تیر بازی تیروکمانمان.
محمود پورعباس یکی از بافندههای قدیمی حصیر در منطقه ۵ است و کارگاهی در عیشآباد دارد؛ محدودهای در حریم منطقه و در نزدیکی محله نیزه و امیرالمؤمنین (ع). شغل او موروثی است و منزل پدری محمودآقا در ابتدای خیابان شفیعی محله شهیدآوینی قرار دارد؛ محدودهای که از قدیم به حصیربافان و حصیربافیاش معروف بوده است.
کارگاه محمودآقا در خیابان شهیدآوینی ۵۹ پشت سوله آبیرنگی، کنار جاده است. اینجا عیشآباد است، با یک زمین کشاورزی کوچک، چسبیده به منطقه شهری. در همسایگی کارگاه محمودآقا مزرعه پرورش شترمرغ است و شترمرغهای کنجکاو از بالای دیوار به این سو و آن سو سرک میکشند. گله کوچک گوسفندی هم همانجاست و مزرعه سبزی و ادوات کشاورزی نیز. هم زیباست و هم باعث تعجب است که در این فاصله نزدیک به شهر، چنین منظرههایی دیده میشود. محمود پورعباس متولد ۱۳۴۷ در محله شهیدآوینی بزرگ شده است. او و خانوادهاش از ساکنان قدیمی ابتدای خیابان شفیعی هستند؛ محدودهای که به قلعه کهنه گلشهر معروف است و در روزگاری نهچندان دور بیشترشان حصیرباف بودهاند. خانواده او جزو اولینهایی بودند که در این کوچه ساکن شدند.
محمود میگوید: «تا قبل از اینکه خانهها آنجا ساخته شود، آن محدوده زمینهای کشاورزی بود و پدربزرگم در این زمینها کار میکرد. پدرم اوایل کشاورز بود، اما حصیربافی را انتخاب کرد و از همان سالها در محله آبکوه مغازهای باز کرد. هنوز هم مغازه را دارد و برادر کوچکترم با او کار میکند.» پدرش ۵۰ سال است که سرقفلی آن حجره را دارد. محمود میگوید: «در همه این سالها پدرم از گلشهر تا آبکوه را با دوچرخه رکاب میزد و بعد از ۵۰ سال همانطور میرود و میآید.» این شغل درآمد چندانی ندارد، اما پدرش از همین شغل دختر و پسرها را عروس و داماد کرده و خانهای هم خریده است.
درباره پیشینه حصیربافی در خانوادهاش میگوید: «از زمانی که من یادم میآید، پدرم حصیرباف بود. قبل از تولد من این حرفه را یاد گرفت و ۶۰ سال میشود که شغلش همین است. او کشاورزی را رها کرد و سراغ این حرفه رفت. البته آن موقع حصیربافی رونق زیادی داشت و درآمدش خوب بود. آن موقع با دست میبافتند و همه خانوادهمان در بافت کمک میکردند. اصلا به همین علت درآمدش خوب بود. چون کارمان خانوادگی بود و نیاز به کارگر نداشت.»
۸ خواهر و برادر هستند و محمود چهارمی است. فقط او و برادر کوچکش شغل پدر را ادامه دادهاند. محمود میبافد و برادر کوچکش هم با پدر کار میکند و مغازه را میگرداند. البته کار محمود جدا از پدرش است و برای خودش مشتری دارد. او میگوید: «حصیربافی کاری سنگین و سخت با مزد کم است و هیچکس حاضر نمیشود این حرفه را دنبال کند. مردم دیگر مثل گذشته از حصیر استفاده نمیکنند. قدیم پشت در و پنجره همه خانهها حصیر بود، اما الان میگویند نمای خانه با حصیر زشت میشود. بخشی از مشتری این روزهای ما رستورانها و باغهای بیرون شهر هستند و بخشی دیگر هم همچنان به سنت قدیم حصیر را برای پنجرههایشان میخرند. حصیر بهدلیل جنسی که دارد، سرما و گرما را رد نمیکند و همیشه فضای محیط را معتدل نگه میدارد. در این سالها هم برای اینکه کولر هوا را خنک کند، روی آن حصیر میاندازند. این کار باعث صرفهجویی در آب و برق میشود و هوا را خنکتر میکند.»
محمودآقا در کودکی با دست حصیر میبافته است، اما اکنون دیگر علاقهای به بافت دستی ندارد و کار دستگاه را تمیزتر و سریعتر میداند. دستگاهی که با آن حصیر میبافند، ۵ سانتیمتری و ریز است، اما قدیم دستگاهها ۱۰ و ۱۵ سانتیمتری بوده است. محمودآقا میگوید: «دستگاههای ۵ سانتی نخ بیشتری میبرد، ولی حصیر محکمتری میبافد که دستکم دهپانزدهسال دوام دارد.» او درباره دستگاههای دستی هم توضیح میدهد و میگوید: «۲ چوب را به طول ۲ متر بهعنوان پایه قرار میدادند و لوخها را بالای آن میگذاشتند. نخها داخل قرقرههای خیاطی را کنار آن میگذاشتند و با دست زیروبالا میزدند و میدوختند. اکنون دستگاه سرعت و کیفیت بیشتری دارد. پرنختر است و بازدهی و دوامش بیشتر است. بافت دستی زحمت زیادی دارد. حصیر همینطوری هم خریدار کم دارد تا چه برسد به کار دست که قیمتش بالاتر هم میرود.»
دستگاه آنها پدالی است و با نیروی پا و دست کار میکند. از محمودآقا درباره برقیکردن دستگاه میپرسم. میگوید: «اگر بخواهیم برقی شود، باید هزینه کنیم و مهندس بیاوریم تا برایمان طراحی کند، ولی همینطور عادت کردهایم و نیازی به سرعت بیشتر نیست.»
او از کودکی این کار را از پدر آموخته است و بعد از ازدواج خودش مستقل کار میکند. سال ۱۳۷۰ و بعد از خدمت سربازی، ازدواج کرده است و ۳ فرزند دارد. ۲ دخترش ازدواج کردهاند و پسرش هم در رشته حسابداری تحصیل میکند. بچهها کموبیش حرفه پدر را آموختهاند و کمکش میکنند. البته محمودآقا در این سالها آنقدر کممحبتی و کمتوجهی به حرفهاش دیده است که دوست ندارد فرزندانش این کار را ادامه دهند. حتی دوست ندارد پسرش به این حرفه شناخته شود. او میگوید: «اگر بچهها نباشند، کار پیش نمیرود. شغل ما خانوادگی است و با کمک همه خانواده بهخوبی انجام میشود. میتوان تنهایی هم این کار را کرد، ولی سرعتش کم میشود. کنارههای حصیر باید با پارچه دوخته شود. همه این مراحل زمانبر است و اگر چندنفر نباشند، سرعت کار خیلی پایین میآید. معمولا حصیربافها خانوادگی کار میکنند یا کارگر دارند. من برای ریختن همین لوخها در گودال، بهدنبال کارگر ماهر بودم، ولی پیدا نکردم.»
اسم همین کار ریختن لوخها در گودال، وازدن است. لوخها را در گودالی میریزند و کوتاهها را از بلندها جدا و دستهبندی میکنند. برای این کار تکهچوبی دارند که اندازهها روی آن مشخص شده است. اسم دیگر اینکار جورکردن است.
محمودآقا بعد از ازدواج این کار را برای خودش انتخاب کرده و دنبال حرفه دیگری نرفته است. او درباره دوران نوجوانیاش میگوید: «هوش و گوشم به بازی بود. ۱۵ سال داشتم که شناسنامه را دستکاری کردم و به جبهه رفتم.» میپرسم پدر مخالف نبود؟ میگوید: «پدرم آنقدر بچه داشت که متوجه نمیشد یک پسرش نیست! وقتی فهمید که دیگر جبهه بودم. برادر بزرگم به جبهه رفت و جانباز شد. بعد چندسال هم هجدهساله شدم و رفتم سربازی. از آنجا که برگشتم، کار دیگری یاد نداشتم و همین کار را دنبال کردم». از سربازی که برگشت، به کارگاه پدر رفت و وقتی ازدواج کرد، پدر به او گفت که برود و برای خودش کار کند.
میگوید: «آن زمان با دست کار میکردیم. موتور داشتم و با آن دورهگردی میکردم.» درباره دوران دورهگردی و حصیرفروشی میگوید: «با موتور دور میزدم و سفارش میگرفتم. بعد آماده میکردم و در خانهشان تحویل میدادم. مردم کار ما را مثل لحافدوزهای دورهگرد میشناختند ما هم داد میزدیم «حصیریه، حصیری...» هرکس میخواست، صدایمان میزد و سفارش کار میداد. اندازهها را میگرفتیم و در خانه حصیر دستی درست میکردیم. یکیدو روز بعد هم میبردیم تحویل میدادیم. آن موقع حصیر هم تعمیر میکردیم. حصیرهای خراب را جمع میکردم و به خانه میآوردم. بسته به مشکلی که داشت، اگر لازم بود آن را باز میکردم و از نو میبافتم یا پارچهاش را درست میکردم. درمجموع آن زمان درآمد خوب بود.» او مدتی هم در بولوار پیروزی مغازه باز کرده که فروش چندانی نداشته و بهناچار مغازه را جمع کرده است.
محمودآقا میگوید: «درآمد حصیربافی آن موقع خیلی خوب بود و الان هم اگر پول باشد، بازهم درآمد خوب است.» میپرسم پول بیشتر چه کمکی میکند؟ میگوید: «وقتی مواد اولیه بیشتری بگیریم، تولید بیشتر و قیمت تمامشده هم مناسبتر میشود و سود بیشتری هم دارد.» میپرسم حتما دستگاه دیگری میخری تا تولید بیشتر شود. میگوید: «همین یک دستگاه جواب میدهد. اگر ۲۴ ساعته ببافد، ۴ خانواده را تأمین میکند. دستگاه مکانیکی که خراب نمیشود. اگر لوخ زیاد باشد و از دستگاه کار بکشید، درآمد خوب میشود. خود من ۲۰۰ هزار لوخ آوردم که یکسال کار من را جواب میدهد، اما به پسانداز نمیرسد و فقط خرج خانواده و هزینههای یک سال کاری میشود. نمیتوان با این میزان درآمد برنامهای برای آینده چید یا خانه و خودرو عوض کرد و کار را گسترش داد، اما اگر پول باشد و لوخ بیشتری بخریم، میشود با همین یک دستگاه تولید را بیشتر کرد و پسانداز داشت. درمجموع از قدیم گفتهاند که پول پول میآورد.»
او درباره فواید استفاده از حصیر میگوید: «چندسال پیش در تلویزیون یکی از پژوهشگران محیطزیست که اصالتش شمالی بود، از حصیر و فواید آن تعریف میکرد و میگفت مردم باید از همین وسایل طبیعی استفاده کنند و به اصل خود برگردند. میگفت اگر مردم حصیر را به در و پنجره خانهشان بزنند، در تابستان حرارت خانه ۱۵ درجه کم میشود. اما الان همه دنبال زیبایی هستند.»
او علت دیگر استقبالنکردن مردم را قیمت تمامشده حصیر میداند و میگوید: «از وقتی که دریاچه زابل خشک شد و دیگر نتوانستیم از آنجا لوخ بگیریم، قیمت حصیر بالا رفت. لوخهای شمال گرانتر است و این باعث میشود قیمت نهایی کار افزایش داشته باشد و مردم دیگر حصیر نمیخرند و بهسراغ توری و کرکره میروند.»
او درباره تفاوت لوخهای جدید و قدیم که در حصیر به کار میرود هم میگوید: «لوخهایی که از زابل میآمد، ضخیمتر، روشنتر و مقاومتر بود، اما آبوهوای شمال شرجی است و لوخها باریکتر، تیرهتر و ضعیفتر است و، چون مسیر شمال تا اینجا طولانی است، قیمت نهایی آن هم زیاد است. ترکمنها این لوخها را میزنند (جمع میکنند) و به مشهد میفرستند.»
محمودآقا تعداد بافندههای این کار را در مشهد اندک میداند و میگوید: «فکر نمیکنم بیشتر از ۱۵ یا ۲۰ کارگاه داشته باشیم، ولی فروشندهها در تلگرد هستند و تعدادشان بیشتر است. با همین تعداد اندک هم مشهد یکی از قطبهای این حرفه محسوب میشود. در دیگر شهرها معمولا تولیدکننده نداریم و فروشنده هم کم است.»
از او میپرسم چرا مشهد تعداد زیادی حصیرباف دارد؟ میگوید: «شاید بهدلیل نزدیکی زابل به مشهد است.» میگویم آنها خودشان نمیبافند؟ میگوید: «در صفحات فضای مجازی دیدهام که حصیربافی با نخی است که دور سنگ معمولی میپیچند، درحالیکه ما آن زمان سنگهایی از جنس چدن داشتیم که شبیه قرقره بود و با نخهای دور سنگ چدن حصیر میبافتیم. مشهدیها کارشان بهتر بود و طرفداران حصیر اینجا بیشتر شد. البته مشهدیها کار را از همان زابلیها یاد گرفتند. الان حصیر مشهد به شهرهای مختلف میرود؛ تهران، اصفهان و شهرهای اطراف خراسان که خریدار زیاد دارد.»
دستگاه حصیر او را یکی از دوستانش به نام جعفر شعبانی در تلگرد ساخته است. شعبانی جاروباف بوده، اما تصمیم گرفته است دستگاهی برای تولید حصیر بسازد. محمودآقا میگوید: «۱۰ سال پیش جعفرآقا برای ما این دستگاه را درست کرد. آن زمان ۶ میلیون تومان هزینه کردم و این دستگاه را خریدم. الان با ۵۰ میلیون تومان هم این دستگاه را درست نمیکند. هزینه قطعات آن زیاد است و برایش صرف ندارد. ساخت همین دستگاه ۳ ماه زمان میبرد و کاملا بهصورت دستی آن را درست میکند. جعفرآقا سواد مکانیک ندارد، اما ذهن خلاقی دارد. ساخت دستگاه را هم به نام خودش ثبت کرده است. خوزستانیها عکس دستگاه را دیده بودند و به من گفتند از دستگاه با جزئیات فیلم بگیر تا ما هم برای خودمان بسازیم، ولی قبول نکردم و گفتم جعفرآقا زحمت کشیده است و باید از خودش بخواهید تا برایتان بسازد. نباید از کار او سوءاستفاده کرد.»
لوخها را دانهای میفروشند و هرکدامشان یک قد و قواره دارند، اما تکتکشان پول خورده است و دورریز ندارد. محمودآقا میگوید: «معمولا این کار دورریز ندارد و از همه لوخها با هر اندازهای استفاده میکنیم. نخهای کار هم نخهای چلهکشی قالی است که جنس آن پنبه است و در آفتاب خراب نمیشود. هر ۱۰۰۰ لوخ ۱۰ تا ۱۵ متر حصیر میدهد.» محمودآقا بیشتر کلیفروشی میکند و خریدارانش از تهران و مشهد هستند، اما از فضای مجازی برای خردهفروشی استفاده میکند و از این راه هم درآمد دارد. درباره جزئیات فروش هم توضیح کوتاهی میدهد و میگوید: «اگر بگویم چطور تبلیغات میکنم و میفروشم، از فردا همه تقلید میکنند. پس نمیگویم.» این را میگوید و میخندد. در آخر صحبت از صنایعدستی میشود و محمودآقا میگوید که بافت پردههای حصیری جزو صنایعدستی ثبت نشده است. او نه بیمه درستودرمانی دارد و نه حرفهشان آینده درخشانی.
با این همه فایده، بازهم استقبال چندانی از حصیر نمیشود و بهنوعی کنار گذاشته شده است. محمودآقا میگوید: «مردم حصیر را انتخاب نمیکنند. آنها هم که سراغش میآیند، فکر میکنند قیمت حصیر ارزان است و باید آن را رایگان بدهیم، درحالیکه قیمت نخ مصرفی و دستمزد بافتش زیاد است. وقتی قیمت ۸۰ تا ۱۰۰ هزار تومان را میگوییم، برایشان زیاد است و میگویند حصیر و این قیمت! درصورتیکه نخ آن را کیلویی ۸۰ هزار تومان میخریم و لوخ آن هم از شمال میآید و آن را دانهای میفروشند.»
لوخ کاشته نمیشود و خودرو است، درست مثل نی. گیاهی خودرو است که با این خشکسالیها دیگر مثل گذشته یافت نمیشود. جمعکردن لوخ فصل خاصی دارد. محمودآقا میگوید: «در مشهد لوخ را مهرماه جمع میکنند و در شمال مردادماه.» مشهد هم دیگر مثل قدیم لوخ ندارد. او برای جمعکردن آنها نمیرود. میگوید: «اطراف مشهد لوخ هست، ولی نه آنقدر که زمان بگذاری و بروی برای جمعکردن. خرید آمادهاش مناسبتر درمیآید. ضمن اینکه اداره محیطزیست هم اجازه نمیدهد و جمعآوری آن را آسیب به محیطزیست میداند.»
امیررضا، پسر محمودآقا، به جمعمان اضافه میشود و حصیر سبزی را نشانمان میدهد که نازک است و به آن حصیر علفی میگویند. حصیر علفی را با دست میسازند و بیشتر تزیینی است. پسرش آن را درست میکند و بیشتر برای سقف کافهها استفاده میشود. میگوید: «این لوخها بهصورت بوتههای کوتاهی سبز میشود و خودروست. در شمال حتما آنها را میبینید. دوتا از آنها را کنار هم میگذارند و میبافند. به آنها لوخ علفی میگوییم. آنقدر در شمال این لوخهای علفی زیاد است که آن را جمع میکنند و برای ما میفرستند و در کنار کارهای اصلیشان، این درآمد مازادشان است.» مرضیه میرنژاد، عکاس روزنامه شهرآرا که همراه ماست، نیز اصالتش شمالی است و میگوید: در مازندران به این علفها «سُزه» یا «سازه» گفته میشود و به جاروی دستهبلندی هم که از اینها ساخته میشود، «دِرمنه» میگویند.